خانواده همسر و دخالت های ایشان

[اسمان زندگی]

سلام
زنی 28 ساله هستم 4ساله ازدواج کردم متاسفانه به دلایل مالی و وابستگی شوهرم به خانوادش و همچنین اخرین پسر خانواده بودن مجبورم شدم چند ماه اول زندگیم رو با مادر شوهرم بگذرونم و ایشان خیلی با حرفا و رفتاراش منو اذیت کرد پدر همسرم فوت شدن و ایشون تنها زندگی میکنن ولی من هرکاری میکردم ایراد میگرفت منو مجبور میکرد اونجور که خودش دوس داریم رفتار کنیم و بسیار وابسته ما شده بود تا اینکه ما قرار شد به طبقه بالا ایشون بریم و زندگی کنیم ایشون با ما قهر کردن چقدر بد و بیراه گفتن البته اینم بگم ورودی بالا و پایین مشترک هست ایشون تمام درا رو قفل کرده بود ما رو نبینه خلاصه من خوشحال بودم که بالاخره مستقل شدم ولی اشتباه فکر میکردم بعد که ایشون با اشتی کردن اوضاع تفاوتی نکرد ایشون موقع غذا میان خونه ما هر جا بخواییم بریم بیرون باید بیاد اگه نیاد اخماش تو هم میکنه و .. من میخام برم بیرون بازخواست میشم همیشه امار ما رو داره هر کاری میکنم الانم یه هفتس الکی لج کرده منو میبینه یه کنایه میزنه خسته شدم هر چی به شوهرم میگم بیا بریم میگه من از این خونه نمیرم .........اصلا خوشحال نیستم با شهوهرم هم خوشحال نیستم چکار کنم ؟

[اسمان زندگی]

کسی نیست منو راهنمایی کنه؟

[ravanshenas-therapy]

با سلام خدمت شما دوست عزیز
در این مواقع نیاز است در همان دوران آشنایی این موضوعات مورد بررسی دقیق تر قرار بگیرد تا فرد با یک رفتار و یک تصمیم ناگهانی از سمت همسر مواجهه نشود و در صورت که بتواند این شرایط را بپذیرد وارد زندگی مشترک شود .
اجازه بدهید این موضوع را بیشتر بررسی کنیم.
1. همسر شما چند سال دارد؟
2. همسرتان در واکنش به رفتارهای مادرشان چه کاری انجام می دهند؟
3. شما چگونه نیازهای خودتان را با همسرتان در میان می گذارید؟
4. روابط شما با مادرشوهرتان چگونه است و در پاسخ به صحبت ها و رفتارهای ایشان چه واکنشی نشان می دهید؟
5. همسرتان از نظر مالی وابسته به مادرشان هستند؟
6. همسرتان مشکلات و صحبت های شخصیتان را با مادرشان در میان می گذراند؟

[اسمان زندگی]

با سلام خدمت شما دوست عزیز
در این مواقع نیاز است در همان دوران آشنایی این موضوعات مورد بررسی دقیق تر قرار بگیرد تا فرد با یک رفتار و یک تصمیم ناگهانی از سمت همسر مواجهه نشود و در صورت که بتواند این شرایط را بپذیرد وارد زندگی مشترک شود .
اجازه بدهید این موضوع را بیشتر بررسی کنیم.
1. همسر شما چند سال دارد؟
2. همسرتان در واکنش به رفتارهای مادرشان چه کاری انجام می دهند؟
3. شما چگونه نیازهای خودتان را با همسرتان در میان می گذارید؟
4. روابط شما با مادرشوهرتان چگونه است و در پاسخ به صحبت ها و رفتارهای ایشان چه واکنشی نشان می دهید؟
5. همسرتان از نظر مالی وابسته به مادرشان هستند؟
6. همسرتان مشکلات و صحبت های شخصیتان را با مادرشان در میان می گذراند؟

همسر من ۳۵ سالشه
فقط داد میزنه البته بهشون چی هم میگفت در کل من ناراضبم
من به ارومی بهش میگم اون در جواب من داد میزنه عصبی میشه به نطرم منطقی نمیشه باش حرف زد حرفم قبول نمیکنه
من در رابطه با رفتار ایشان هیچی نمیگم ولی ناراجت میشم به شوهرم میگم اونم که گفتم من نه تنها اروم نمیکنه بیشتر رنجم میده
همسر از نطر مالی وابسته نیستن به ایشون
همه موارد رو نمیگن ولی چند تا مورد به خواهرشون گفتن من خیلی رنجیدم در حالی مساله شخصی ما بود و به خواهرش ربطی نداشت اونم زنگ زد به من منو نصیحت کرد منم بدم اومد

[ravanshenas-therapy]

دوست عزیز در این مورد بهتر است دقت بیشتری داشته باشید چون اگر شما مداوم بخواهید در مورد خانواده ایشان حساسیت نشان بدهید زندگی مشترکتان را با مشکلات بیشتری مواجهه می کنید .
سعی کنید از تمرکز بر صحبت های مادرشوهرتان خوداری کنید و زندگی مشترکتان را از مادرشوهرتان جدا کنید .
همسر شما تنها مسئول رفتار خودشان می باشد و ایشان اگر بخواهید مداوم به دلیل رفتارهای مادرشان مورد سرزنش قرار بگیرنددر مقابل شما جبهه گیری خواهند کرد و به نیازهای و احساسات شما توجه نمی کنند.
سعی کنید از صحبت در مورد مادر ایشان در مقابلشان خوداری کنید و در کنار آن سعی کنید احترام ایشان را حفظ کنید ولی مسیر زندگی خودتان را ادامه بدهید .

[اسمان زندگی]

ممنون از راهنماییتون
متاسفانه زندگی ما بهم گره خورد چطور میتونم جداش کنم
ایشون تو تمام زندگی من یه نقشی داره ..تازه من مخالفت میکنم اینجوریه
مثلا ایشون چون پایین هستن توقع دارن من همیشه پایین باشم که تنها نباشه یا میگه هر روز من نهار درست میکنم ...
نمیذاره اختیار خودم باسم منم از این ناراحتم ..سین جینم میکنه هر جا میخام برم..راجب لباس پوشیدن و..نطر میده
خسته شدم ...پس این حرفا به کی باید بزنم ...به شوهرم هم میگم جبهه میگیره...
از زندگی مسترکم بیزار شدم همش میگم کاش ازدواح نکرده بودم ...

[اسمان زندگی]

تازه یه وقتایی هم نمیاد خونمون میگم حتما بهش برخورده که نمیاد خونمون ..عذاب میکسم

[اسمان زندگی]

الان زندگی برام بی معنی و بی مفهومه..چون همیشه فکر میکردم زندگی مسترک ینی مستقل شدن دو طرف..ینی بزرگ شدیم میتونیم برا خودمون تصمیم بگیرم ..متاسفم برا خودم که به ارزو هام نرسیدم

[ravanshenas-therapy]

قابل درک است که شما می خواهید یک زندگی مستقل داشته باشید اما دقت کنید که نیاز است شرایط فعلی را درک کنید و سعی کنید از همین شرایط بهترین نتیجه گیری را داشته باشید سعی کنید صحبت های ایشان را جدی نگیرید و در حالتی که احترام ایشان را دارید توجهی به این موضوعات نداشته باشید و مسیر خودتان را ادامه بدهید .
در کنار آن بیشترین توجه خودتان را به زندگی مشترکتان اختصاص بدهید و سعی کنید برای زندگی روزانه خودتان برنامه ریزی داشته باشید تا از تمرکز بر این موضوعات خوداری کنید .
اگر بتوانید به علایق همسرتان بیشتر توجه کنید می توانید آرامش بیشتری را به منزلتان بیاورید و در کنار آن از احساسات خودتان با همسرتان بیشتر صحبت کنید اما نیاز است که تنها از احساساتتان صحبت کنید مثلا بیان کنید که دوست دراید ساعتی را با ایشان تنها باشید و احساس آرامش داشته باشید و نشان بدهید که تنها بودن با ایشان برایتان جذاب است و در این زمان صحبتی از فرد خاصی نکیند چون ایشان حتی اگر بدانند حق با شما است ممکن است در مقابل شما جبهه گیری کنند.
هرچقد که رابطه شما بهبود یابد و زمان های تنهایی شما با آرامش بیشتری همراه باشد همسرتان نیز بیشتر مایل می شوند که این زمانها افزایش یابند اما اگر تمام زمان تنهایی شما با بحث و دعوا سپری شود ایشان نیز تمایلشان برای تنها بودن کاهش می یابد .